یه از این به بعدِ دیگه

ساخت وبلاگ
لینک به صفحه هنرمند تصویر بالا: Sebastian Magnani...واسه کار رفته بودم واسه مصاحبه،جناب فرمودن:"تو چشمای شما جنگجویی نمی بینم.".دوست داشتم حقیقت رو بگم:البته که نمی‎بینید؛ چراکه پریود هستم..ولی خب نمیشد بگم دیگه....باید اینو می‎گفتم:من اگه جنگجو نبودم ،الآن دکتر یا مهندس شده بودم تو این مملکت......✨ یه از این به بعدِ دیگه...
ما را در سایت یه از این به بعدِ دیگه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mypath2011 بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 16:15

"What are you doing here?.You DON'T belong here.".The next right thing podcast ep 264: Let’s Talk About Fear....David van Dartel page...روزهای آرامش تموم شده و از هفته پیش به گله پیوستم؛یعنی فکر کردم که پیوستم،ولی گویا هنوز نَپِیوَستم،یا نمی‎خوام که بپیوندم (؟)،یا اینکه گله خوش نداره منو بپذیره؛نمیدونم والا.به هرحال فعلا پشتِ گله در حرکت هستم؛تا ببینم چی میشه....و من الله توفیق. یه از این به بعدِ دیگه...
ما را در سایت یه از این به بعدِ دیگه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mypath2011 بازدید : 12 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 16:15

توی سایت نویسنده ای به اسم Austin Kleon اینو دیدم،استادش بهش میگفته اولین قانونِ نویسندگی اینه:.APPLY ASS TO CHAIR..بله. سخت ترین قسمت برای اکثر کارا همینه:کونت رو بذار رو صندلی.حداقل برای من که اینطوره.یعنی تمامِ کارهایی که این روزا هی عقب میندازم، با گذاشتنِ کون روی صندلی آغاز میشن.کون رو بذارم، دیگه تمومه.میدونم مدیتیشن رو دوباره شروع کنم، همه این اهمال کاریا حل میشه؛ولی متاسفانه مدیتیشن هم با گذاشتن کون روی صندلی یا زمین شروع میشه....خلاصه که ماتحت رو دستِ کم گرفتیم در صورتی که بدون اون هیچ کاری آغاز نمیشه.پس قدردانِ ماتحت خود باشید و در فحش و ناسزا ازش استفاده نکنید چراکه بدون اون هیچ دستاوردی نخواهید داشت.....خب؛کار خوبِ من در حال حاضر اینه که کونم رو بذارم روی صندلی.و من الله توفیق. یه از این به بعدِ دیگه...
ما را در سایت یه از این به بعدِ دیگه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mypath2011 بازدید : 42 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1402 ساعت: 6:24

یه بار کلاس زبان، موضوع بحث خونه رویاییتون و مکانش و این چیزا بود،استاد هم گفتش که خلاقیت به خرج بدید توی توصیف و اینا.یادمه گفتم مکانش قطب (شمال و جنوبش رو نمیدونم)،دیوارا و سقف همه شیشه ای، که بیرون که همه جا برف و یخ و سفیده، کامل معلوم بشه،و تمام.وسیله و اینا هیچی. یعنی چیزی هم اگه قراره باشه، همه باید جمع بشه بره توی کمد بعد استفاده.حتی صندلی هم نمیخوام؛نیاز باشه میشینم روی زمینِ گرم و نرم، تکیه میدم به دیوار.خلاصه که دوست دارم هیچی نباشه توی خونه،خالیِ خالی ...حالا از توی این خونه شیشه ای قطبی،اون سفیدی و یکدستی برف که میبینی همه جا رو گرفته،تو رو برمیگردونه به خودت،دور و برت هم وسیله ای نیست که بخواد حواست رو پرت کنه؛هیچی نیست...فقط سفیدی......نمیدونم من فقط اینطوری بودم، یا شما هم این حسو داشتید؛دوران مدرسه، هرموقع یه برنامه ای چیزی بود که باید براش میرفتیم نمازخونه،به محض اینکه وارد میشدم، دوست داشتم دراز بکشم رو زمین و غلت بزنم یا بخوابم.دلیلش هم دوباره همون فضای خالیه ؛هیچی نبود،زمین فقط فرش،حالا یه گوشه هم فقط یه کمد یا طبقه کوچولو واسه مُهر و چادر و اینا....این تمنای شدیدِ فضای خالی، نمیدونم دلیلِ دقیقش چیه،ولی مطمئنم یکیش ذهن شلوغ پلوغه....هیچ کششی به اینکه یه وسیله جدید بخرم بذارم اتاقم، ندارم،حتی کفش و لباس هم؛کُلا هر چیزِ جدیدی بخواد وارد بشه،مثل یه بارِ اضافی میمونه کهنه فضای اتاق، که فضای ذهنمو تنگ و سنگین میکنه......پ.ن:این الآن به ذهنم رسید،فرض کن توی همون خونه شیشه ای قطبی،شب که خوابیدی روی زمین گرم و نرم،همزمان شفق قطبی رو هم تماشا کنی...... یه از این به بعدِ دیگه...
ما را در سایت یه از این به بعدِ دیگه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mypath2011 بازدید : 30 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1402 ساعت: 6:24

منی که دارم پِیگیر، هر روز ویدئو ادیت میکنم واسه چنل یوتوب. یه از این به بعدِ دیگه...
ما را در سایت یه از این به بعدِ دیگه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mypath2011 بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 17:59

داشتم لیست وبلاگای به روز شده رو میدیدم،همه اکثرا بهار و سال نو و عید و فلان.والا حسِ پیامایِ کپی پِیست شده واسه تبریک بهم منتقل شد. یه از این به بعدِ دیگه...
ما را در سایت یه از این به بعدِ دیگه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mypath2011 بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 17:59

چو غنچه گرچه فروبستگیست کارِ جهانتو همچو بادِ بهاری گره گشا می‌باش.حافظ.با توجه به بیتِ حافظ،میخواستم بگم بیایید در سالِ جدید به همدیگر نرینیم،ولی دیدم نمیشه؛بعضیا الحق و الانصاف، شایسته ریدن هستن....عصری اتفاقی اینو دیدم:.How can I help ?.اینطوری شدم که "خودِ خودشه، همونی که من می‎خواستم." انگار که یه سوالی مدت ها تو ذهنم بوده، ولی نمی‎دونستم چه سوالیه.خلاصه"شرح شد آنچه بر من مشکل بود.".بعدش همین بیتی که گذاشتم اومد تو ذهنم. البته مصرع دومش:.تو همچو بادِ بهاری گره گشا می‌باش.حالا با اینکه "شرح شد آنچه مشکل بود" ،پشت سرش مشکل بعدی زاده شد کهچه و چگونه....پ.ن:این یکی پست هم الآن چک کردم دیدم دوباره نرفته تو لیست "به روز شده های بلاگفا".به کی باید دشنام بدم الآن؟چندین بار تا حالا این اتفاق افتاده و من دلیلش رو نمی‎دونم.هم بلاگفاییِ گرامی، شما اگه میدونی، لطفا بگو بهم. یه از این به بعدِ دیگه...
ما را در سایت یه از این به بعدِ دیگه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mypath2011 بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 17:59